از مرد تنها تر تو دنیا نیست ، وقتی که
برق یه خنجر سایشو از خاک می گیره
یعنی من از آوازه ی اسم تو فهمیدم
مردی که از عشق تو میمیره ، نمی میره
تقویم من تعطیل روزای توئه وقتی
از حیرت دریا و بهت آسمون میگه
وقتی اذون و مردم از خورشید می پرسن
خورشید روی نیزه ها اذون میگه
ای وای اگه روزی نظر برگرده از کارم
چیزی نمی مونه دیگه از بودنم باقی
چشماتو می بندی و کار من تموم میشه
من تشنه ی نورم الا یا ایها الساقی
فانوسو روشن میکنم شب بی تو نزدیکه
بعد از تماشای غروب خسته ی خونی
حال بد من فکر درمون نیست میدونی
من از تو بیمارم تو خوبم کن تو می تونی
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 ساعت 22:00