نامه های من

حرفهای دل

نامه های من

حرفهای دل

رخنه

از مرد تنها تر تو دنیا نیست ، وقتی که

برق یه خنجر سایشو از خاک می گیره

یعنی من از آوازه ی اسم تو فهمیدم

مردی که از عشق تو میمیره ، نمی میره


تقویم من تعطیل روزای توئه وقتی

از حیرت دریا و بهت آسمون میگه

وقتی اذون و مردم از خورشید می پرسن

خورشید روی نیزه ها اذون میگه



ای وای اگه روزی نظر برگرده از کارم

چیزی نمی مونه دیگه از بودنم باقی

چشماتو می بندی و کار من تموم میشه

من تشنه ی نورم الا یا ایها الساقی

فانوسو روشن میکنم شب بی تو نزدیکه

بعد از تماشای غروب خسته ی خونی

حال بد من فکر درمون نیست میدونی

من از تو بیمارم تو خوبم کن تو می تونی