-
آواز عاشقانه
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 19:57
آغاز کن غزل را ، آغاز عاشقانه خواندم شبی زحالم ، با ساز عاشقانه بنگر به عمق جانم ، شوری است در نهانم در لوح سینه دارم یک راز عاشقانه در جستجوی یارم ، در دل چه بی قرارم از شوق پر گشایم ، پرواز عاشقانه سودی ندارد اینجا آه و نفیر تنها شرط وصال باشد یک ناز عاشقانه آواز دلنشینی با یاد یار خواندم می نامم این غزل را ، آواز...
-
راز
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 19:47
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی که چنان بدانی… من درد مشترکم مرا فریاد کن.
-
خستگی
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 19:39
سالها دل بمهر تو بستم پشت خود را ز غمها شکستم نیمه شبها براهت نشستم تا شود از تو روشن سرایم
-
زخمها
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 19:18
من از زندگی خسته شدم همه ی ترس های بچه گانمو سر کوب کردم اگه تو باید بری من ارزو میکنم که بری چون حضور تو اینجا وقت تلف کردنه و رهام نمیکنه این زخمها دیگه التیام پیدا نمیکنن این دردها خیلی حقیقین ایقدر زیادن که گذر زمان هم نمیتونه پاکشون کنه وقتی تو گریه میکنی من باید تمام اشکاتو پاک کنم وقتی تو فریاد میزنی من با تمام...
-
گوش کن
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:46
بنظر نمی رسد کسی بیش از این دلواپسی داشته باشد من در تمام این شب همیشه تنهایم هیچکسی این اندوهی که در دل دارم را نمی تواند احساس کند با چشمان من به این دنیا نگاه کن هیچکسی واقعآ دلواپس جایی نیست که من می روم تا گرمایی رو که برای همیشه برایم بماند را بجویم آنها چرخهای زندگانی را بدون من می گرداند حالا دیگر تو رفته...
-
وفا
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 00:29
در خواب در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا غم با همه بیگانگی هر شب به من سر میزند
-
سوختم
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 12:08
مانده ام در کوچه های بی کسی سنگ قبرم را نمی سازدکسی سوختم خاکسترم رابادبرد بهترین یارم مرا از یادبرد
-
روزگارا
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 11:55
روزگارا که چنین سخت به من می گیری، با خبر باش که پژمردن من آسان نیست گر چه دلگیرتر از دیروزم گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد !!!
-
تنها
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 11:52
تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود. همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود. مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد. لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود. تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها. من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم. آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند، درها عبور غمناک مرا می...