عاشق که بشی حالت میشه مثل من
مثل من که آرامش ندارم یه روز
تنها میشی از تنهایی دق می کنی
عشقت میره و میگه بمون و بسوز
عاشق که بشی حالت میشه مثل من
مثل منکه زندونم اتاقم شده
تو تاریکی میشینی و میفهمی اون
حرفایی که از عشق میزنن بی خوده
هر روز از غم دوریش عذاب می کشم
هر روز زندگیم از روز قبل بدتره
من هیچوقت نباید عاشقش میشدم
این عشق آبرومو آخرش می بره
عاشق نشو ای دل
با تنهایی سر کن
حالم رو میبینی
حرفام رو باور کن
عاشق نشو ای دل عاشق شدن درده
میسوزی میمیری این دنیا نامرده
از وقتی که من عاشق شدم زندگیم
مثل یه جهنم شد و توش گم شدم
اون لیلی مجنونت توی قصه شد
اما من اسیر حرف مردم شدم
از وقتی که من عاشق شدم حالمو
هیچکی مثل روزای گذشتم ندید
من مثل یه شمع می سوختم آب میشدم
اون پروانگی می کرد و پر می کشید
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما " زیبا نگار "خویش را
گر مراد " خویش " خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن " اختیار خویش " را
دوستان گویند " سعدی " دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق گم کردی " وقار خویش "را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو " مصلحت " بینند کار خویش را