یکی از دوستان دوران کودکیام به نام « رِت نیکلز»اولین کسی بود که توانست اصل «عمل کردن» را به من بیاموزد. هر دوی ما در یک تیم کوچک بیسبال بازی میکردیم و اغلب به خاطر پرتاب توپ مشکل داشتیم. توپ پرتکنها در طول بازی با سرعت وحشتناکی توپ را به طرف ما پرتاب میکردند و ما با هراس به طرف سکو میرفتیم. گرفتن توپ، یکی از مشکلترین بخشهای بازی بود که ما بدون اینکه خیلی هم احساس ناراحتی کنیم، انجام میدادیم. با این همه، یک روز ناگهان فکری به نظر «رِت» رسید و گفت اگر در مسابقهی اصلی، توپ پرتکنها نتوانند با این سرعت که ما تمرین میکنیم برایمان توپ بفرستند، چه باید بکنیم؟
من هم به فکر فرو رفتم؛ چراکه در آن مسابقهی اصلی کسی را نمیشناختیم و نمیدانستیم که در آنجا هم میتوانستند به همین سرعت برایمان توپ بفرستند یا نه. سرعت پرتاب توپ به آن کوچکی، در این بازی اهمیت حیاتی دارد. رت گفت حالا اگر این توپ، توپ بیسبال نباشد و توپ دیگری باشد، مگر اتفاقی میافتد؟ منظورش را نفهیمدم! سپس رت از داخل جیبش یک توپ پلاستیکی کوچک که مخصوص بازی گلف بود، بیرون آورد؛ همان توپی که پدرهای ما با آن گلف بازی میکردند.
رت گفت: «حالا چوب بازی را در دست بگیر!»
من چوب بیسبال را در دست گرفتم و به طرف پارکی که نزدیک خانهی رت بود، به راه افتادیم. رت در جایگاهی که معمولاً توپ پرتکنها میایستادند، قرار گرفت. به محض آنکه من در سکوی بازی ایستادم، او توپ کوچک پلاستیکی را پرت کرد. توپ به سرعت به طرف من آمد و از من رد شد. رت با خوشحالی خندید. توپ کشفشده در این بازی سرعتی داشت که یک توپ معمولی نمیتوانست داشته باشد. عالی شد.
ما با همین توپ کوچک عجیب و غریب به تمرین خود ادامه دادیم و متوجه شدیم علاوه بر سرعت، انعطافش هم نسبت به هدف بیشتر از توپهای دیگر است. در روز مسابقه چنین به نظر میرسید که توپ پرتکنها آدمهای تنبلی هستند. اما ما با استفاده از توپ پلاستیکی به سرعت توپ میزدیم و حریف را مستأصل کرده بودیم و با امتیازی چشمگیر برنده شدیم...
اکنون آموختهام که در برخورد با مشکلات دشوار، بلافاصله به راهحلهای دشوارتر متوسل شوم؛ زیرا پرداختن به راهحلهای سخت، مشکل اولیه را آسان و مفرح میکند.
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 ساعت 10:47