به نام خدا
توی این دنیا گم شدم ، انگار برام غریبه حالو هوای آدمی رو دارم که زندگییش با روبات فرقی نداره ، هر چی که فکر می کنم می بینم همیشه با خودم بودم
تا حالا کسی نبوده باهاش درد دل کنم ، همه مشکلات خودشونو دارن اما همه توقع دارن برای آدم درد دل کنن ما بشنویم ، پس نوبت من کی میرسه؟
خلاصش از صبح تا شب یسری کارها رو تکرارمی کنم به همین خاطره که می گم حس روبات بودنو دارم تنهاییم مدت زیادیه که اینو حسو شدیدترش کرده
حالم قابل توصیف نیست ، درد دارم اما متوجه نیستم چون روحم زخمیه ، احساس کردم کسی که نیست باهاش حالمو درمیون بذارم پس بهتره بنویسمش
توی این دنیا که به آدمها نگاه می کنم یا باهاشون حرف میزنم انگار من ازجایی اومدم که من براشون عجیبم چون حرفم و کارام انسانیه ، اگر توی این دنیا
کارهای حیوانی و زشت و دروغ و راهی که همه میرن ولی درست نیست بری اسمت آدمه ولی در غیر اینصورت یه موجودفضایی هستی که از یه کره دیگه اومده
نمی دونم ولی هنوز امیدی دارم که یه اتفاقی میوفته که من باید ادامه بدم و پشت این تاریکیها و تنهایی ها جایی پر از زندگی هست ...